مورچه - مورچه دانای بابا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه بنده ای از امّت من برادرش را در راه خدابه لطفی بنوازد، خداوند، خدمتگزاران بهشت را به خدمتش در خواهد آورد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
مشخصات مدیروبلاگ
 
مورچه[15]
علاقمند به مورچه ها اما از نوع کوچولو و ملوسش! البته مطمئنا هیچکدوم به ملوسی مورچه بابا نمی‏شن.

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

 راستی می دونی مورچه کشاورز هم داریم؟می گن یه نوع شته از برگ درختان ، عسلی درست می کنه که مورچه ها خیلی دوست دارن! مورچه ها این شته ها را اسیر کرده و به لانه های خود می برند ، برای آنها برگ و آذوقه تهیه می کنند و مثل یه چوپانی که از گوسفندها مراقبت می کنه ، از این شته ها مواظبت می کنن تا ازعسلی که می سازند ، استفاده کنن.

  
  
 راستی باورت میشه مورچه هایی هستن که غلام دارند و مورچه های ضعیف تراز خودشون رو به بندگی می گیرن .می دونی چه جوری این کار رو میکنن؟ اونا پیله مورچه های دیگر را می دزدن و پرورش می دن! وقتی که این پیله ها مورچه شدن ، برای اونا کار می کنند و فرمان اونا رو اجرا میکنن.
 این برده داری در بعضی از مورچه ها به جایی رسیده که اگر غلامی در کار نباشه ، مورچه های کارفرما حتی غذای خود را نیز نمی تواند به دست آورند ؟!

  
  
 تاقبل از این در تمامی حشرات تنها حشره باهوش زنبور عسل بود که از طریق علم هندسه کندوی خود را می ساخت و پس از آن عنکبوت که از روی نقوش هندسی تار می بافت که البته بعدها دانشمندان به این نتیجه رسیدند که زنبور عسل تحت هر شرایطی می تواند نقش را جابجا کرده و پرده ها را با تغییر سایز و زاویه باز هم هندسی بسازد درحالی که اگر تار ینج ضلعی اولیه عنکبوت به هر دلیلی پاره شود عنکبوت برای تعمیر آن قادر به ساخت مجدد آن کوشه یا ضلع نیست بلکه از روی غریزه تنها سوراخ تار را پر می کند.
 این مباحث سالها مورد آزمایش قرار گرفت و اعلام شد تنها حشره باهوش که هندسه می داند زنبور عسل است ، اما امروز با خواندن این مطلب در میابیم که مورچه ها نیز بجر قدرتمندی از هوشمندی نیز برخوردارند و حساب می دانند:
 

 
 مورچه هایی که پاهای آنها در مسیر برگشت بلند شده بود، مسیر را گم کردند.
 
 دانشمندان طی یک آزمایش عجیب، برای دسته ای از مورچگان کفشهایی که پاهای آنهارابلند می کرد تهیه کردند و رفتار حرکتی آنها را بررسی کردند، نتیجه بیانگر این نکته بود که این حیوانات برای اندازه گیری مسافت های مختلف و جهت یابی، قدمهایشان را می شمرند.
 محققین بر این باورند مورچه های صحرایی از نوری که از ستارگان در آسمان شب تابیده می شود، به عنوان کلیدی جهت بازگشت به لانه هایشان استفاده می کنند،
 اما هنوز در این مورد که مورچه ها چگونه قادر به اندازه گیری دقیق فاصله ها هستند، شک و شبهه فراوان وجوددارد.
 در آزمایش فوق، دانشمندان برای پاهای تعدادی از مورچگان کفشهای بلندو برای برخی دیگر کفشهای کوتاه تهیه کردند.
 در ادامه، ابتدا دسته ای از مورچه ها با پاهای خودشان از لانه به سمت یک ماده غذایی حرکت کردند، سپس در راه برگشت آنها را با کفشهایی که پاهای آنها را بلند یا کوتاه کرده بود به طرف لانه شان راهی کردند.
 نتیجه کار این بود : مورچه ها فاصله ده متری بازگشت به لانه ها را گم کرده و از مسیر اصلی منحرف شدند.
 اما زمانی که آزمایشی مشابه با دسته ای از مورچه ها که پاهای معمولی داشتندتکرار شد، آنها به سرعت و سهولت به مقصدرسیدند!

  
  

 

دقت کنید حتی لباسهای ورزشی با رنگهای مختلف دارن !

Image

Image 
Image


  
  
این مطلب هم رهگذر عزیز برام فرستاد که ازشون ممنونم و اونو براتون قرار می دم.
 
مورچه و عسل !!!
 
مورچه در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت و نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد. دست و پایش لیز می خورد و می افتاد.
هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:«ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک «جور» به او پاداش می دهم.»
یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت:«نبادا بروی ها... کندو خیلی خطر دارد!»
مورچه گفت:«بی خیالش باش، من می دانم که چه باید کرد.»
بالدار گفت:«آنجا نیش زنبور است.»
مورچه گفت:«من از زنبور نمی ترسم، من عسل می خواهم.»
بالدار گفت:«عسل چسبناک است، دست و پایت گیر می کند.»
مورچه گفت:«اگر دست و پاگیر می کرد هیچ کس عسل نمی خورد.»
بالدار گفت:«خودت می دانی، ولی بیا و از من بشنو و از این هوس دست بردار، من بالدارم، سالدارم و تجربه دارم، به کندو رفتن برایت گران تمام می شود و ممکن است خودت را به دردسر بیندازی.»
مورچه گفت:«اگر می توانی مزدت را بگیر و مرا برسان، اگر هم نمی توانی جوش زیادی نزن. من بزرگتر لازم ندارم و از کسی که نصیحت می کند خوشم نمی آید.»
بالدار گفت:«ممکن است کسی پیدا شود و ترا برساند ولی من صلاح نمی دانم و در کاری که عاقبتش خوب نیست کمک نمی کنم.»
مورچه گفت:«پس بیهوده خودت را خسته نکن. من امروز به هر قیمتی شده به کندو خواهم رفت.»
بالدار رفت و مورچه دوباره داد کشید:«یک جوانمرد می خواهم که مرا به کندو برساند و یک جو پاداش بگیرد.»
مگسی سر رسید و گفت:«بیچاره مورچه، عسل می خواهی و حق داری، من تو را به آرزویت می رسانم.»
مورچه گفت:«بارک الله، خدا عمرت بدهد. تو را می گویند «حیوان خیرخواه!»
مگس مورچه را از زمین بلند کرد و او را دم کندو گذاشت و رفت.
مورچه خیلی خوشحال شد و گفت:«به به، چه سعادتی، چه کندویی، چه بویی، چه عسلی، چه مزه یی، خوشبختی از این بالاتر نمی شود، چقدر مورچه ها بدبختند که جو و گندم جمع می کنند و هیچ وقت به کندوی عسل نمی آیند.»
مورچه قدری از اینجا و آنجا عسل را چشید و هی پیش رفت تا رسید به میان حوضچه عسل، و یک وقت دید که دست و پایش به عسل چسبیده و دیگر نمی تواند از جایش حرکت کند.

مور را چون با عسل افتاد کار  ------- دست و پایش در عسل شد استوار

از تپیدن سست شد پیوند او   ----------دست و پا زد، سخت تر شد بند او

هرچه برای نجات خود کوشش کرد نتیجه نداشت. آن وقت فریاد زد:«عجب گیری افتادم، بدبختی از این بدتر نمی شود، ای مردم، مرا نجات بدهید. اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا از این کندو بیرون ببرد دو جو به او پاداش می دهم.»

گر جوی دادم دو جو اکنون دهم   -------- تا از این درماندگی بیرون جهم

مورچه بالدار از سفر برمی گشت، دلش به حال او سوخت و او را نجات داد و گفت: «نمی خواهم تو را سرزنش کنم اما هوسهای زیادی مایه گرفتاری است. این بار بختت بلند بود که من سر رسیدم ولی بعد از این مواظب باش پیش از گرفتاری نصیحت گوش کنی و از مگس کمک نگیری. مگس همدرد مورچه نیست و نمی تواند دوست خیرخواه او باشد.»

 

  
  

صفحات قرآن را یکی پس از دیگری ورق می‌زنم اما به سوره‌ای می‌رسم که در ضمن قرائت آن سئوالی بس شگفت‌انگیز ریسمان تفکراتم را به خود جلب می‌کند آری سوره نمل است اما چرا نمل؟ در سوره‌ای که تنها در یک آیه‌اش سخن از مورچه است چرا باید اسم سوره نمل (مورچه )نهاده شود؟ اما پس از اندکی تفکر زمانی که به وقایع می‌نگرم و یا صفحات کتب را ورق می‌زنم ناخود‌ آگاه این آیه بر لبانم جاری می‌شود که ربنا ما خلقت هذا باطلاً موجودی بسیار ریز نقش که شاید فراوان زیر دست و پای ما له و لورده شده اما از اندک نظر و تاملی به حقیقت و زندگی وی غافل بوده‌ایم حیوان ریز نقشی که می‌توان او را به عنوان یکی از معلمین انسانها یاد کرد که سراسر زندگی‌اش مملو از دروسی است که همه انسانها بر وجه عام و دعوتگران الهی بر وجه خاص باید از این موجود ریزنقش درس‌های بزرگ بیاموزند لذا بر آن شدم مهمترین درسهایی که می‌توان از مورچه گرفت را بر اوراق مرقوم دارم شاید فائد دعوتگران دین الهی افتد. صبحگاهان در جهت کسب روزی از خانه به در زده و نهایت سعی و تلاشش را به کار می‌بندد تا لقمه‌ای بیابد و فرزندانش را سیر نماید و در این مسیر چه بسا جان خود را نیز فدا کند اما چیزی دهشت‌انگیز که در این موجود دیده می‌شود توکل این حیوان به خداوند و صبر و تحمل در مقابل شدائد و سختی‌ها می‌باشد/ گاهی اوقات یک مورچه با تحمل سختی‌ها و مشکلات فراوانی از یک ساختمان چند طبقه بالا می‌رود اما به اسباب مختلفی از بالا سقوط می‌کند و تمام زحمت‌هایش به هدر می‌روند اما خسته نمی‌شود ویأس و ناامیدی بر درونش رخنه نمی‌کند بلکه بار دیگر همان راه را در پی گرفته و از صفر شروع می‌کند و اگر در این مسیر بارها و بارها بیفتد بار دیگر از بدایت شروع می‌کند دروسی که این واقعه می‌توان گرفت این است که شخص دعوتگر زمانی که در مسیر دعوت گام می‌نهد ابتداء باید به خداوند توکل کند و چنانچه در این مسیر با سختی‌ها و مصائب و مشکلاتی مواجه شد بر آنها صبر پیشه کند. امکان دارد شخص داعی از مسیری که سالها با مشقات و مشاکل فراوانی گذر کرده سقوط کند نه سقوط مکانی بلکه سقوط مکانتی. و تمامی زحمات چندین و چند ساله وی توسط انسانهای جاهل و نادان هدر شوند. اما جای ناامیدی نیست آری باید بسان این مورچه که چگونه در محقق ساختن اهداف خود ناامید نمی‌شود نباید مأیوس شد. از تصویری که خداوند در سوره نمل بیان می‌کند انگشت حیرت به دندان می‌گزم و در صنع خداوند متعجبم از آن مورچه کوچک.

 

مورچگان همه در سعی و تلاشند اما ناگهان احساس خطر می‌شود. آری سلیمان و لشکریانش نزدیک می‌شوند ناگهان دعوتگری مبارز و مهربان ندا می‌زند: ]یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم لا یحطمنکم سلیمان و جنوده و هم لا یشعرون[ ای ملت مورچگان به لانه‌هایتان بشتابید تا مبادا سلیمان و لشکریانش شما را له و لورده کنند زیرا آنان از شما بی‌خبرند. این فریادی است که از اعماق درون این مورچه‌ بیرون می‌آید فریادی آکنده از شفقت و دلسوزی نسبت به هم نوعان زیرا این حیوان را یارای آن نیست که ببیند هم نوعش در زیر چکمه‌های اغیار له و لورده می‌شود لذا در پی اطلاع آنان بر می‌آید و از خطری که آنها را تهدید می‌کند آنها را مطلع می‌کند امروزه شخص داعی در مقابل چالشها و تهدیداتی که مسلمانانی از روی نادانی و بی‌خبری و یا اغیار و دشمنان اسلام به وسیله آن مبادی ارزشی و اخلاقی وجسمی ما را نشانه گرفته‌اند سکوت کرده‌اند چرا؟ آیا ارزش ما کمتر از آن مورچه‌ای است که برای همنوعانش دلسوزی می‌کند. یک دعوتگر زمانی که احساس می‌کند خطری هم نوعش را تهدید می‌کند نباید کنج عزلت گزیند و سکوت اختیار کند بلکه باید در جهت راهنمایی مسلمین و اطلاع آنها و یاری رساندن به آنان بکوشد. اما بدینجا قضیه ختم نمی‌شود چیزی دیگر جلب توجه می‌کند آن هم طرز برخورد و ادب این مورچه است ]وهم لایشعرون[ ای ملت مورچگان مبادا گمان ببرید که سلیمان و لشکریانش از روی تعمد و قصد بر شما حمله‌ور می‌شوند اینگونه نیست بلکه حقیقت این است که آنها از شما بی‌خبرند. ادب و احترام در سخنان این دعوتگر موج می‌زند و جالب اینجاست که علامه ابن قیم در کتاب مفتاح دار السعاده می‌گوید در این آیه که خداوند از زبان مورچه نقل می‌کند10 اسلوب ازاسالیب خطابی نهفته شده است 1- ندا 2- تنبیه 3- تسمیه 4- امر 5- نص 6- تحذیر 7- تخصیص 8- تفهیم 9- تعمیم 10- اعتذار که به صورت مختصر جامع و کامل مقصود خود را به دیگران می‌رساند. درسی که از این واقعه می‌گیریم این است که یک شخص دعوتگر در تعامل با دیگران باید عذر طلب باشد زمانی که گفته می‌شود «التمس لاخیک عذراً» بیانگر همین واقعه است یک داعی نباید که به محض مشاهده اشتباه به توبیخ و سرزنش مدعوین بپردازد چه بسا در لشکر سلیمان کسانی پیدا می‌شدند که از روی تعمد بر روی این مورچگان پا بنهند اما مورچه‌ با کمال ادب و بزرگواری می‌گوید ]و هم لایشعرون[ حتماً احساس نمی‌کنند و انسان با شایدها و شایدهای دیگر برادر مسلمانش را معذور بداند. و از دیگر دروسی که یک انسان باید از زندگانی مورچه بیاموزد قناعت بی‌اندازه این حیوان می‌باشد زمانی که مورچه دانه‌ای را یافت آن را به چهار قسمت تقسیم نموده و در انبار ذخیره می‌کند و به هنگام نیاز تنها به مقدار نیازش آنها را از انبار بیرون می‌آورد و بقیه به عنوان ذخیره در همان محل باقی می‌گذارد تا اینکه در روز مبادا نیازهایش را برطرف کند. درست همان کاری که حضرت یوسف (ع) مردم مصر را به آن دستور داد که در مصرف غذا قناعت کنند و به مقدار نیاز از آن برگیرند و بقیه را در انبارها ذخیره نمایند تا در سالهای قحطی از لحاظ تغذیه با مشکل روبه‌رو نشوند یک انسان در مسیر زندگی باید قناعت را سرلوحه زندگی‌اش قرار دهد به مانند مورچگان از وسایل معیشتی بیش از اندازه مصرف نکند و به فکر آینده باشد. و از دیگر صفتهای این حیوان که باعث شگفت و دهشت انسانها می‌شود اهمیت دادن به صداقت و بد پنداشتن دروغ ودروغگویی است. علامه ابن قیم در کتاب مفتاح دار السعاده از یکی از عارفان نقل می‌کند که ایشان می‌گوید: روزی مورچه‌ای را دیدم که خود را به تکه‌ای از یک ملخ نزدیک کرد و خواست آن را بلند کند اما به تنهایی قادر به این کار نبود لذا از آنجا رفت و پس از مدتی مشاهده نمودم که با گروهی به سمت ملخ می‌آیند زمانی که مورچه‌ها را را مشاهده کردم ملخ را از زمین برداشتم و مورچگان هنگامی که به جایگاه ملخ رسیدند چیزی را نیافتند و برگشتند. پس از رفتن آنها بار دیگر ملخ را در همان مکان قرار دادم و باز همان مورچه آمد و نتوانست آن را بلندکند و برگشت و گروهی را همراه خود آورد اما باز هم من ملخ را بلند کردم و مورچه‌ها دست خالی برگشتند بار دیگر ملخ را در همان مکان قرار دادم و باز مورچه آمد و نتوانست آن را بلند کند و برگشت و برای بار سوم مورچه‌ها آمدند و باز من ملخ را برداشتم. برای بار سوم که مورچه‌ها چیزی را نیافتند گرداگرد و حول آن مورچه حلقه زده و او را محاصره کردند همگی به طرف او حمله برده و او را تکه تکه کردند. این داستانی است که علامه ابن قیم به نقل از یکی از عارفین در کتابش مفتاح دار السعاده ذکر می‌کند درست است که مورچه این داستان بی‌گناه کشته شد اما چیزی جای شگفتی دارد و قابل اهمیت است این واقعیت است که مورچگان به صداقت و راستگوی اهمیت می‌دهند و از دروغ و دروغگویی متنفرند و درس دیگری که از این داستان می‌گیریم حلم و بردباری این مورچه‌ها است که برای بار اول و دوم آن مورچه را مجازات نکردند بلکه به وی مهلت دادند تا بلکه بی‌گناهی‌اش را اثبات کند گرچه خود سخنان مورچه را شنیده و چیزی را نیافته بودند اما از مجازات آن مورچه سرباز زدند زیرا شاید ملخی وجود داشته باشد و آنها اشتباه کرده باشند اما برای مرتبه سوم که چیزی را نیافتند گمان بردند که آن مورچه به آنها دروغ می‌گوید لذا او را تکه تکه کردند در این خصوص می‌آموزیم که انسان‌ نسبت قضایایی که ما حول آنها اتفاق می‌افتد نباید عجولانه بر کرسی حکم بنشیند و قضاوت کنند بلکه حلم و بردباری را سرلوحه کارشان قرار دهند و به اشخاص بیگناه مهلت دهند تا بی‌گناهی خویش را به اثبات برسانند. و دروس دیگری که از زندگانی مورچه می‌گیریم تضرع و زاری وی به درگاه خداوند می‌باشد دار القطنی و حاکم از ابو هریرهt روایت می‌کند که پیامبر (ص) فرمودند: «مورچه را به قتل نرسانید زیرا روزی سلیمان برای طلب باران خارج شد ناگهان مورچه‌ای را دید که بر پشت خوابیده و دستانش را به آسمان بلند کرده و می‌گوید بار الها ما آفریده‌ای از آفریده‌های تو می‌باشیم که بی‌نیاز از فضل و رحمت تو نیستم خداوندا ما را به سبب گناهان بندگان گناهکارت مؤاخذه مکن و بارانی بر ما فرو فرست، که درختانی برای ما برویاند و ما از ثمره آنها برای خود غذاهایی بر چینیم زمانی که حضرت سلیمان این دعای مورچه را شنید به لشکرش فرمود برگردید زیرا همین دعا برای شما کفایت شد و آب داده شدید به وسیله کسی غیر از خودتان» مورچه‌ها همیشه تسبیح خدا را می‌گویند در صحیح بخاری حدیثی وجود دارد که ابوهریره از پیامبر (ص) روایت می‌کند که مورچه‌ای پیامبری از پیامبران خدا را نیش زد سپس آن پیامبر امر کرد تا روستای مورچگان را آتش بزنند پس از این واقعه خداوند به آن پیامبر وحی نمود که به خاطر نیش مورچه‌ای امتی از امتها که خداوند را تسبیح و تقدیس می‌کردند به آتش کشاندی.

 

و از صفتهای دیگر مورچه‌ شکر نعمتهای خداوند می‌باشد که گفته شده مورچه‌ای که با سلیمان برخورد کرد به مورچه‌های دیگر گفت به لانه‌هایشان بروند که مبادا شکوه و جلال و عظمت سلیمان و لشکریانش آنها را به فتنه بیندازد و سبب شود که ناسپاسی نعمتهای خداوند را بکنند و از دیگر صفات مورچه دعای خیر نمودن به دعوتگران و راهنمایان می‌باشد درحدیثی وجود دارد که پیامبر (ص) در فضیلت شخص عالم می‌فرماید : همانا خداوند و فرشتگان و اهل آسمان‌ها و زمین‌ها. حتی مورچه‌ در لانه‌اش و ماهی در دریا برای معلمی که انسان را به سوی خیر راهنمائی می‌کند دعای خیر می‌نمایند و درس دیگر که از این حیوان ریز نقش می‌توان گرفت پایبند بودن به نظم و مقررات می‌باشد سید قطب در تفسیر فی ظلال می‌گوید: هر یک از مورچگان با نظم و نظام شگفتی به انجام وظیفه مشغول است انسان‌ها غالباً نمی‌توانند نظم و نظام همسان آنها را داشته باشند و از آنها تقلید و پیروی نمایند با وجود اینکه به انسان فهم مترقی و درک متعالی داده شده است و از شگفتی‌های دیگر که در این موجود ضعیف وجود دارد و هر انسانی باید از آن درس بگیرد تعامل و همکاری در مسیر بر طرف کردن مشکلات و نیازهای یکدیگر می‌باشد. هنگامی که مورچه‌ای چوب یا دانه و یا چیزی دیگر را یافت که قادر به حمل آن نبود و جماعت و گروهی از مورچه‌ها را دید که از کنارش می‌گذرند از آنها تقاضای کمک می‌کند و آنان نیز بدون هیچ بهانه‌ای و بدون گریز از این کار با صمیمیت کامل او را در حمل آن شیء و رساندن به خانه‌اش یاری می‌کنند همه انسانها و خصوصاً دعوتگران باید در مسیر پیشرفت دعوت اینگونه عمل کنند و با طیب خاطر و صمیمیت بی‌پایان یکدیگر را در انجام دادن مسایل مهم زندگی و فائق آمدن بر مشکلات یاری رسانند. و درس دیگری که از این حیوان می‌گیریم انس گرفتن این حیوان با بسیاری از حیوانات غیر از خودش می‌باشد که به ما می‌آموزد که نسبت به یکدیگر مانوس باشیم استاد سعید حوی در تفسیرش می‌نویسد انواع مختلفی از مورچه‌ها و حشرات کوچک دیگری در یک مکان زندگی می‌کنند و مورچه‌ها در لانه‌هایشان با حشرات کوچک فراوانی انس می‌گیرند بیش از 2000 نوع از حشرات مختلف یافته شده که در لانه‌های مورچگان زندگی می‌کنند که در انس گرفتن به حیوانات مختلف حتی از انسانها نیز پیشی گرفته‌اند. واز دیگر مسائلی که سعید حوی در مورد مورچه ذکر می‌کند اهمیت دادن آن به نظافت و بهداشت است ایشان می‌گویند که مورچه روزانه بیش از 20 مرتبه به نظافت بدن و جسمش می‌پردازد. در پایان این را ذکر می‌کنم که برای بیان شرف مورچه این حدیث بسنده می‌کند در سیره ابن هشام در مبحث غزوه حنین حدیثی از جبیر بن مطعم روایت شده که ایشان می‌فرماید: قبل از اینکه مسلمانان در معرکه حنین شکست بخورند هنگامی دو گروه مشغول به جنگ بودند ناگهان یک چیز سیاه رنگی از آسمان فرو آمد و میان ما گروه مشرکین قرار گرفت زمانی که به آنها ‌نگریستیم دریافتیم که مورچه‌های سیاهی می‌باشند که دشت را پر کرده‌اند شکی نداشتم که آنها فرشتگان الهی می‌باشند که برای شکست دشمنان آمده بودند. عادل حیدری  


  
  
 
مدرسه مورچه ها

    

 

میگویند اینها بعضی از مهارت های یک معلم وب هستند: " برقراری ارتباط چشمی، برای دانستن اینکه فرد موضوع را فهمیده؛ باز خورد گرفتن با سوال کردن تا معلم متوجه شود آیا میتواند درس را ادامه بدهد یا نه و درنهایت درک این نکته که معلم و شاگرد باید با هم گام بردارند و ... حالا میخواهیم ببینیم در دنیای حیوانات رابطه معلم و شاگردی چگونه است."

مورچه ها تکنیک هایی در آموزش دارند که باعث شرمندگی محققان شده است. مورچه ها هم مثل آدم ها، معلم دارند؛ معلم های ریزه میزه ای که به شاگردان نشان میدهند برای اینکه عضو مفیدی در اجتماع باشند باید بدانند و یاد بگیرند.
جالبترین کشف دانشمندان این است که مورچه های معلم، خود را باسرعت نو آموزان تنظیم میکنند و قبل از شروع درس بعدی ، به این اطمینان میرسند که بچه مورچه ، درس قبلی را خوب یاد گرفته باشد.
در دنیای حیوانات معلم تعریف معینی دارد؛ کسی که در حضور مشاهده گر بی تجربه و تازه کار، رفتارش را طوری تغییر میدهد که شاگردش سریع تر یاد بگیرد. دردنیای آدم ها، شاگرد برای یادگیری هزینه میکند اما بین مورچه ها این معلم است که باید بهای تعلیم را بپردازد و آن کند شدن سرعت خودش است.
در ضمن اعتقاد بر این است که در آموزش، باز خورد دو طرفه بین شاگرد و معلم وجود دارد. به عبارتی، معلم اطلاعات و راهنمایی های لازم را در حد توانایی شاگرد به او میدهد و شاگرد هروقت که درس را یاد گرفت ، به معلم علامت میدهد.

پایت را بگذار جای پای من!
مورچه ها با کمک مولکول هایی شیمیایی به نام فرمون، موقع راه رفتن برروی زمین ردی از خود به جای میگذارند و به این وسیله مورچه های دیگر را به سمت غذا راهنمایی میکنند اما فقط خودشان از کار خود سر در می آورند. به همین خاطر یک مورچه معلم (که ماده است) کار هدایت نفر به نفر را به عهده میگیرد. او یک مورچه تازه کار که مایل است به خاطر غذا دنبال او بیاید را پیدا میکند و به او آموزش میدهد. این نو آموز موقع راه رفتن، پی در پی می ایستد و با پاهایش به شکم و پاهای مورچه معلم میزند تا به او بفهماند این روند را ادامه بدهد. اگر اینکار را انجام ندهد مورچه معلم می ایستد.



وقتی فاصله بین این دو خیلی زیاد میشود، معلم سرعتش را کم و مورچه نوآموز سرعتش را زیاد میکند. معلم در واقع با این کار از خود گذشتگی میکند چون در حالت عادی سرعتش 4 برابر این مقدار است.
این مورچه جدید آن قدر درسش را خوب یاد میگیرد که تواند خودش معلم شود و جریان اطلاعات در کلنی مورچه ها را برقرار نگه دارد.
میبینید که شگفتی های دنیای آفرینش خداوند در کوچکترین موجودات هم جلوه گری میکند. پس لطفا این دفعه که خواستید سهوا یا خدای نکرده عمدا مورچه ای را زیر پای مبارکتان له کنید به این فکر بیفتید که چه دنیای در همین مخلوق کوچک به چشم نیامدنی نهفته است. آن وقت حتما دورش خواهید زد.

 


  
  

 

به یاد خدا  و به نام او

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در  همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به داخل دهان او وارد شد ، و قورباغه  به درون آب رفت.

سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد  ، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود ، آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه  خود نداشت .

سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.

مورچه گفت : " ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند . خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند ار آنجا خارج شود و من  روزی او را حمل می کنم . خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد .

این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم وبه دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شناوری کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند ومن از دهان او خارج میشوم ."

سلیمان به مورچه گفت : (( وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟ ))

مورچه گفت آری او می گوید :

ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.

 

 

 

 

 


  
  

 

 

 

مورچه ی نری عاشق مورچه ی ماده ای شد، مورچه ی ماده گفت:مهر من آن است که این کوه خاک را از جلوی من برداری و به جای دیگری ببری، گفت باشد، می برم، همین که مشغول حمل خاک ها شد مورچه ی سوّمی آمد و از جریان باخبر شد و گفت: مگر تو این مقدار عمر داری که چنین شرطی را قبول کردی؟

مورچه ی عاشق گفت:دوست عزیزم می دانم که مرا این اندازه مهلت و عمر نیست؛ ولی به این خوشم که در طریق وصال محبوب و معشوقم هستم، به عشق او کار می کنم، و اگر هم بمیریم در راه عشق محبوبم جان داده ام.

 


  
  

 

 برف می بارید. دخترک توی ایوان رفت.

روی طناب رخت ها,برف نشسته بود.

دخترک طناب را گرفت تا سر نخورد,برفها روی زمین ریخت.

دخترک با چشم برف را دنبال کرد با خودش گفت:

یک عالمه ستاره سفید ,

یه عالمه پنبه ی یخ زده!

یک عالمه سرمای کوچولو.

و چشمش به مورچه ای افتاد که روی اب وبرف دست وپا می زد.

سر بالا کرد,ماه در اسمان نبود تا خدا را در ان ببیند.

هیچ ابری هم در اسمان نبود تا خانه ی خدا را در ان ببیند.

نشت,گفت: برای چه دست وپا می زنی ؟

و دست برد تا مورچه را نجات بدهد.

 ناگهان دست دخترک داغ شد!

سوخت.

دستش را عقب کشید.

مورچه را بالا اورد.مورچه همچنان به رفتن ادامه می داد.

قصه ی مورچه انگار فقط رفتن است,

چه روی دست باشد چه روی برف!

ایستادن برایش معنا ندارد.

دخترک گفت:مورچه!

خیلی سخت است در تاریکی و سرما غرق باشی

 و هیچ کس تو را نبیند و نجات ندهد؟

مورچه ایستاد زل زد به چشم های دخترک و گفت:

من می دانستم تابستان فصل جمع کردن دانه است,

می دانستم زمستان برفی جای قدم زدن در تاریکی نیست,

می دانستم اگر بدانم,مستحق هر جزایی هستم,

اما باز بیزون امدم و در این دریا گرفتار  شدم,

دست وپا زدم,شاید به ساحل برسم,

شاید به دانه برسم.

داشتم می خوابیدم با خودم گفتم:

کدام ساحل,کدام دانه در این تاریکی,

در این سرما من را به خاطر دارد؟

که یک دفعه داغ شدم.انگار یک نفر گرمم کرده باشد,

هر چه تقلا کردم نفهمیدم چه کسی مرا هل می دهد؟

چه کسی دستم را گرفته تا غرق نشوم؟

بعد هم تو امدی.

ببینم!تو می دانی چه کسی

در تاریکی و سرمای امشب این حوالی قدم می زده

و چشمش انقدر قوی بوده که مرا ببیند؟

اگر او را دیدی,بگو مورچه شما را دوست دارد,

چرا که برایتان مهم است حتی مورچه ای غرق نشود هدر نرود.

و شروع به رفتن کرد.

انگار هیچ وقت صحبتی نمی کرده است.

دخترک مورچه را روی لبه خشک پنجره گذاشت

و دستش را نگاه کرد.

داغ بود و از لابه لای همه راه های دستش نور بیرون می زد.

بو کشید,دستش بوی خدا می داد.

چشم هایش را بست

و دست ها یش را روی چشم هایش گذاشت و

گفت:سلام خدا!

من که می دانستم تو مورچه را نجات داده ای.

وای خدا!

امیدوارتر شدم به خودم.

اگر در تاریکی و سرمای زمین,انجا که هیچ عابری مرا نمی بیند

و حتی ماهی نیست در اسمان,و ابری هم,

و اگر به تقصیر در ان گرداب

افتاده باشم,بدانم باز تو هستی,

چشم های تو می بیند و دستت داغ است.

می خواهم قول بگیرم از تو که دستت را از من برنداری .

خدایا می خواهم این داغی دست هایت همیشه با من باشد.

با من دست می دهی خدا؟!

و دستش را پایین اورد .

ماه از پشت ابرها بیرون امده بود.

دخترک خدا را دید که برایش دست تکان می داد.

 

 

به نقل از وبلاگ (من وطنم را دوست دارم)

 


  
  
<      1   2   3   4      >